این داستان یک خانه در کلان شهر تهران است؛ با ۲۴ اتاق و یک پدر. خانهای که ۵۰ سال است یک مرد در آن برای هزاران کودک، پدری کرده است. میگویند هیچ کجا خانه پدری نمیشود؛ خانه پدری یعنی جایی که لازم نیست برای داخل شدن به آن اجازه بگیری، هر قدر که خواستی، هر زمان که دلت هوایش را کرد میتوانی بروی، تمام دردهایت را آنجا جا بگذاری و با شادی برای ادامه زندگیت بازگردی.
اینجا همانجاست. خانه پدری هزاران کودک معلول، یتیم، ایتام ایدز، زنان آسیب دیده اجتماعی، زنان اچ ای وی مثبت و هر کسی که در جستوجوی دری از مهر است که به رویش باز شود. اینجا مؤسسه احیای ارزشها است.
خانهای که هر هفتهاش با جلسه قرآن اعضا شروع میشود. رنگها رنگ میبازند، آدمهای مؤسسه مینشینند پای درس قرآن پدر و وقتی از این پدر میخواهی خودش را معرفی کند میگوید: «خسرو منصوریان هستم. ۸۰ سالم هست. مددکاری اجتماعی خواندهام و ۵۰ سال است در عرصه نهادهای مدنی و سازمانهای غیر انتفاعی، غیر دولتی و عامالمنفعه فعالیت میکنم». عمیقاً آرزو میکنی وقتی ۸۰ ساله شدی همینقدر سرحال، سرزنده و صد البته مفید باشی.
طبقه پایین چند کودک معلول در محیطی شاد و شبیه اتاق بازی در حال فیزیوتراپی هستند با مادرانی امیدوار به اینکه روزی فرزندشان بتواند راه برود. طبقه دوم اداری است و مشاوران مرکز به صورت رایگان در حال ارائه مشاوره به افرادی هستند که دچار مشکلات خانوادگی، طلاق، اعتیاد، اچ ای وی مثبت، ایدز و ... شدهاند. تست اچ ای وی نیز اینجا به صورت رایگان گرفته شده و به افراد مبتلا کمک میشود با مصرف دارو بیماری خود را کنترل کنند.
طبقه بعدی پر است از نقاشیها؛ برخی را مددجویان مرکز کشیدهاند و برخی هدیه است که به نفع افراد آسیب دیده به فروش میرسد، اتاق کاردرمانی و گفتار درمانی هم همینجاست. اتاقی برای گردهمایی و اجتماع و البته ارائه آموزش هم هست و پدری که ترجیح داده در یک خانه کوچک با یک اتاق زندگی کند و خانهاش را به نفع آسیبدیدگان اجتماعی ماندگار، احسان کند. البته یک ماشین بزرگ هم این مؤسسه دارد که در سطح شهر و مناطق پر آسیب حاضر شده به صورت رایگان از افراد تست اچ ای وی ایدز میگیرد.
پدر بودن فراتر از دیوارهای یک خانه و یک شهر پدر شدن برای نیازمندان یک کشور؛ این کاری است که خسرو منصوریان طی ۵۰ سال اخیر کرده است. خودش در مورد چرایی کارش میگوید:
ایکنا ـ معلولان و افراد مبتلا بله اچ ای وی ایدز؛ چرا این گروهها را برای کمک انتخاب کردید؟
پس از اینکه سالها بر روی پدیده توانبخشی و آموزش فنی حرفهای معلولان و جنبازان کار کردم به این نتیجه رسیدم که باید بر روی پدیده معلولیت در وقت طلایی رشد بپردازیم به همین دلیل دو سازمان غیردولتی و غیرانتفاعی راهاندازی کردم که مشابه آنها یا در کشور نیست و یا به شدت نادر است و دولتها از ارائه این خدمات خیلی استقبال نمیکنند و یا شرایط و امکانات دولتی اجازه انجام این کارها را نمیدهد.
کودکی که به هر دلیلی معلول است اگر از بدو طفولیت خدمات توانبخشی، فیزیوتراپی، کار درمانی، گفتار درمانی و ... را دریافت کند، میتواند به حداکثر ظرفیت بالقوه فیزیکی خود دست پیدا کند. این بود که انجمن توانیاب را تأسیس کردیم که از بدو تولد تا ۱۵ سالگی خدمات گفتاردرمانی، کاردرمانی، فیزیوتراپی و ... را به صورت رایگان به کودکان ارائه میکنیم.
معلول نه؛ توانیاب؛ به نکته مثبت وجودی هر فرد نگاه کنیم
البته ما کلمه توانیاب را جایگزین کلمه معلول کردیم، چرا که توانیابان واژه معلول را دوست ندارند. معتقدم باید به نکته مثبت و ظرفیت بالقوه وجودی هر فرد تکیه و نگاه کرد. اگر از اول انگ ناتوانی و عیب بر روی افراد بگذاریم دیگر نمیتوانیم او را توانمند کنیم. پس دو واژه مثبت توانستن و یافتن را با هم تلفیق کردیم و با همین نگاه هزاران کودک توانیاب را در اینجا توانبخشی میکنیم. سال گذشته ۹ هزار نفر ساعت توانبخشی برای کودکان توانیاب داشتیم.
انجمن دیگری که در اینجا تأسیس کردم انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی است. ما خط اورژانس مشاوره تلفنی محرمانه و رایگان راهاندازی کردیم. روانشناسان پشت خط نشستهاند و خدمات مشاوره رایگان به افرادی که درگیر خشونت، طلاق، اعتیاد، خودکشی و ... هستند ارائه میدهند.
پس از مدتی که کار کردیم متوجه شدیم که ۷۳ درصد مراجعان ما را خانمها تشکیل میدهند. وقتی دلیل مراجعه افراد را علتسنجی کردیم فکر میکردیم که اعتیاد و طلاق بیشترین دلایل تماس مردم با روانشناسان ما باشد اما با پدیده HIV/AIDS مواجه شدیم. پدیدهای که مثل کوه یخ یک هفتم آن روی آب و بقیه پنهان بود. با زنانی مواجه شدیم که در رابطه جنسی با همسرانشان به ویروس اچی ای وی مبتلا شده و در اثر زایمان طبیعی و شیردادن به فرزندشان این ویروس را به کودک خود انتقال داده بودند.
ما این خانمها را فراخوان و دور هم جمع کردیم و متوجه شدیم بعضی از این خانمها چند بار خودکشی کردهاند. به دلیل اینکه همسرشان به دلیل ایدز فوت شده و اکنون با فرزندان اچ ای وی مثبت خود زندگی میکند. ما به این خانوادهها گفتیم که به ایتام ایدز کمک مالی اعطا میکنیم به این شرط که اولاً دارو مصرف کنند تا میزان ویروس در بدن آنها کنترل شود. وقتی افراد اچ ای وی مثبت دارو مصرف میکنند بار ویروسی در بدن آنها به حدی کاهش پیدا میکند که حتی میتوانند دیگر ناقل ویروس نباشند.
شرط دوم درس خواندن بچهها بود و اینکه به مدیر مدرسه گفته شود که این کودک اچ ای وی مثبت دارد برای اینکه اگر حادثهای اتفاق افتاد مدیر تمهیدات لازم را بیندیشد. البته با موانعی در این زمینه برخورد کردیم که مدیران نمیپذیرفتند بچههای اچ ای وی مثبت در مدرسه آنها باشند اما ما به مدیران آموزش دادیم و آقای جعفر جوزانی فیلم پشت دیوار سکوت را ساخت با همکاری ما ساخت که تأثیرگذار بود.
عنوان خانمهایی که اچ ای وی آنها مثبت بود را هم گذاشتیم «مادران حامی سلامت». بعد با رؤسای دانشگاههای مختلف تهران صحبت کردیم تا اجازه دهند برای دانشجویان دورههای آموزشی در خصوص ایدز برگزار کنیم.
برخی از رئسای دانشگاهها مثل دانشکده شهید بهشتی استقبال کردند و مادران حامی سلامت در دانشگاهها با دانشجویان در خصوص ایدز صحبت کردند و گفتند که چگونه مبتلا شدند و توضیح دادند که اگر فردی رفتار پرخطر داشته باید تست دهد تا اگر مبتلاست با مصرف دارو ویروس اچی ای وی در بدن او به بیماری ایدز تبدیل نشود.
ما به دانشجویان، کارگران و ... گفتیم که تست بدهید اما آنها حاضر نبودند در مراکز دولتی تست بدهند، چرا که نگران بودند اسمشان وارد لیست سیاه نهادهای دولتی شود به همین دلیل ما یک مرکز VCT دایر کردیم که مشاوره و تست رایگان اچ ای وی ایدز ارائه میکند. اگر فردی تستش مثبت باشد به سیستم درمانی کشور معرفی میشود.
در ادامه نیز یک موبایل کلینیک راهاندازی کردیم که به نقاط جنوبی و مناطقی که اقشار پرخطر در آنجا زندگی میکنند میروند و تست میگیرند و آموزشهای لازم برای پیشگیری از ایدز را به مردم ارائه میکنند. با نشریات و رسانهها نیز مصاحبه کردیم تا آگاهی لارم به مردم داده شود البته با ممانعتهای زیادی هم روبهرو بودیم.
فقط در تهران فعال هستید؟
در شهرهای دیگر کشور هم سعی کردیم مؤسساتی را با این الگو به وجود بیاوریم. در شیراز، تبریز، کرج، اراک و کرمان مؤسساتی با همین الگو تأسیس شد مثل احیای مائده شیراز. همینجا از خیرین و نیکوکاران سایر شهرها دعوت میکنم به اینجا بیایند و فعالت ما را ببینند و آنها هم با کمک همشهریان خودشان چنین مؤسساتی را بسازند ما نیز کمکشان میکنیم و تجارب خود را در اختیار آنها قرار میدهیم.
چطور به سراغ آسیبهایی رفتید که با سانسور و انکار شدید مواجه هستند؟
برای انجام کار عامالمنفعه و خیر داشتن پول و گرید علمی تنها کافی نیست بلکه داشتن دانش حرفهآی در زمینه خدمات اجتماعی مهم است. حرفه من مددکاری اجتماعی بود و سابقه کار با معتادان، زنان آسیبدیده اجتماعی، زندانیان و خانوادههایشان، پرورشگاهها و ... را داشتم به همین دلیل به جای انجام دادن کارهای خیری که معمولاً خیران به سراغ آنها میروند، به سراغ تلاش برای رفع آسیبهای اجتماعی رفتم.
من به دادن مستمریهای کور اعتقادی ندارم؛ به جای ماهی دادن به آدم گرسنه باید به او ماهیگری یاد داد و قلاب ماهیگری به او داد تا خودش ماهی بگیرد و از دسترنج خودش استفاده کند. مادران حامی سلامت؛ زنانی که با HIV زندگی میکنند و کودک یتیم ایدز دارند را نیز اینجا آوردیم.
بعضی از این بانوان با رفتارهای پرخطر جنسی کسب درآمد میکردند که ما به آنها خیاطی یاد دادیم، چرخ خیاطی هم در اختیار آنها قرار دادیم، با سریدوزها نیز صحبت شد که کار را به آنها تحویل دهند. این بانوان اکنون شرفتمندانه زندگی میکنند. حتی مادر حامی سلامتی داریم که فقط ۵۰۰ هزار تومان به وی کمک کردم؛ او در مترو چاقو میفروخت و با همین کار توانست زندگی خود را اداره کند. در بین این زنان، زنان کارتن خواب داشتیم که زندگی دوبارهای آغاز و حتی دوباره ازدواج کردهاند.
بسیاری از افراد مبتلا به ایدز به دلیل انگ، برچسب و بدنامی بیماری خود را مخفی میکنند نباید کاری کنیم که این دلهره در آنها ایجاد شود. باید هم خودشان آگاه شوند و هم جامعه تا با آگاهی خودشان به سوی درمان حرکت کنند و جامعه نیز راه پیشگیری را در پیش بگیرد.
پرهزینه، دیربازده اما با نتیجه شیرین
هر بچهای که گفتاردرمانی، کاردرمانی یا فیزیوتراپی میشود، اگر بخواهد همین خدمات را بیرون دریافت کند هر جلسه ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار تومان باید هزینه بدهد. ما کار گران قیمت را انتخاب کردیم. اگر دختری نیاز به جهیزیه داشته باشد با یک بار هزینه کردن جهیزیه او فراهم میشود اما هشت تا ۱۰ سال باید صرف توانبخشی یک بچه شود و میلیاردها تومان این توانبخشی هزینه دارد. پس این کار خیر پرهزینه و دیربازده است اما بسیار نتیجه شیرین دارد.
چرا اینقدر از عمر و انرژیتان را برای دیگران صرف میکنید؟
دو دلیل عمده دارد. بستر خانوادهای که من در آن به دنیا آمده و رشد کردم و رشته تحصیلی من.
والدین من انسانهای نیکوکاری بودند. اقلام غذایی از دهی متعلق به مادر بزرگم برای ما آورده میشد؛ ابتدا سهم فقرا را جدا میکردند و بعد ما خودمان اجازه داشتیم به آن وسایل دست بزنیم. فراموش نمیکنم مادر بزرگم ماههای رمضان از مواد غذایی که در خانه داشتیم، سهم خانوادههای نیازمند را جدا میکرد و به پدرم میداد که آنها را ببرد. من هم پشت سر پدرم راه میافتادم و به او کمک میکردم. دهه محرم که میشد، فرش خانه را جمع میکردند و به مسجد میبردند تا آنجا را فرش کنند و مردم برای عزاداری دور هم جمع شوند.
رشته تحصیلی من مددکاری اجتماعی است؛ این رشته نگاه اجتماعی، آینده نگر و ملی به من داد که جهانی فکر کنم و ملی عمل کنم.
جرقه کار کجا زده شد؟
رئیس اداره مددکاری دانشگاه تهران بودم و در هر دانشکده یک مددکار استخدام کرده بودم؛ روزی بخشی از اعلامیه جهانی حقوق کودک به دست من رسد که نوشته شده بود: امروزه ثابت شده است که سرمایه گذاری در راه تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش اطفال از سرمایهگذاری در هر رشته دیگری سودمندتر و نتیجهبخشتر است. این اعلامیه به جان من آتش زد و من از دانشگاه تهران استعفا دادم و اولین مهدکودک ایران را در همین خانه دایر کردم به نام آشیانه کودک.
برای اینکه بر روی تعلیم و تربیت بچهها کار کنم. انقلاب شد و این مؤسسه تعطیل شد. من به عنوان معاون امور اجتماعی و رفاه شهردار تهران انتخاب شدم. باز نگاه مددکاری به سراغ من آمد. وقتی که پرورشگاههای شهر تهران را دیدم، محاسبه کردم و متوجه شدم هزینه نگهداری یک بچه در پرورشگاه ماهی ۱۱ هزار تومان است، در صورتی که پایه شخصیت هر انسانی در دامن خانواده گذاشته میشود، به همین دلیل پیشنهاد کردم هزار و ۲۰۰ تومان به خانواده (عمو، دایی، عمه یا هر فردی دیگری از اعضای خانواده که توان نگه داری کودک را دارد) کودکی که در پرورشگاه است، داده شود تا از کودک نگهداری کند.
تعدادی از بچهها نیز به فرزندخواندگی داده شدند و مراکز شبه خانواده را به وجود آوردیم تا بچههایی که پدر و مادر آنها زندان بودند و نمیتوانستیم آنها را به عنوان فرزندخوانده به خانواده بدهیم در این مراکز نگهداری شدند. بعد از شهرداری وارد فعالیت در بستر NGO و کارهای عامالمنفعه داوطلبانه شدم که باز هم از همان تربیت خانوادگی و رشته تحصیلی و نگاه حرفهای به خدمات اجتماعی نشأت گرفته است.
افسوسی هم طی این سالها تلاش داشتهاید؟
همیشه هر کاری افت و خیز و زیر بم دارد اما صادقانه باید بگویم این وجه زندگی من کمرنگ و ناچیز بوده است. از عمری که خدا داده به شدت سپاسگزارم و همیشه سعی کردهام شکر نعمت را به جا بیاورم و امکانات و فرصتهایی که خدا در اختیار من قرار داده در راستای جلب رضا و لقای خدا به کار بگیرم. نمونه آن هم همین خانه است. یک ساختمان چهار طبقه بسیار بزرگ که سه دانگ آن به نام انجمن توانیاب و سه دانگ دیگر به نام انجمن احیاء ارزشهاست. این کار را کردم تا زکات نعماتی که خدا به من داده و شکر نعمتهای خدا را به جا بیاورم.
من که به بیش از یک اتاق و یک رختخواب برای زندگی احتیاج ندارم ۲۴ اتقاق را لازم ندارم. (آقای منصوریان چهار فرزند موفق دارند) به همین دلیل یک آپارتمان کوچک گرفتم و خانهام را به مؤسسه اهدا کردم و خوشحالم که بگویم این کار الگو شده است.
برای چه کسانی؟
یک روز فردی با من تماس تلفنی گرفت و گفت شماره حسابت را بده من میخواهم ۳۰۰ میلیون تومان پول به حسابت واریز کنم. گفتم شما کی هستید؟ گفت من از شهر سانفرانسیسکو تماس گرفتم شما برای سخنرانی به مسجد ما آمده بودید و در مورد مؤسسه انجمن احیا صحبت کردید. پرسیدم شما اهل کدام شهر ایران هستید؟ گفت: اهل شیراز. گفتم شیراز هم بچههای معلول و ایتام ایدز دارد. گفت: من در ایران نیستم. جواب دادم: فردی را که مورد تأییدت هست را معرفی کن تا در شیراز با پول خودت انجمن بسازیم. بعد از مدتی دایی همان فرد تماس گرفت و گفت ساختمانی را در شیراز انتخاب کردهایم و از من خواست در آنجا حضور داشته باشم.
وقتی برای خرید ساختمان رفتیم فروشنده ساختمان وقتی متوجه شد ساختمان با چه هدفی خریداری میشود، ۹۰ میلیون تومان از ما نگرفت و با ۲۱۰ میلیون تومان ساختمان را خریدیم و با ۹۰ میلیون تومان تجهیز و راهاندازی کردیم و اسمش را گذاشتیم احیای مائده شیراز.
شیرازیها، مردم ایران بیایید و ببینید
از شیرازیها و سایر مردم کشورم دعوت میکنم بروند و آن مؤسسه را ببینند و ببینند که آیا آنجا مصداق این آیه قرآن واقع شده است که میفرماید: «کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ؛ مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است»(آیه ۲۴ سوره ابراهیم).
یک کار، کلمه، پدیده و عمل خوب مثل درخت میماند که ریشه آن در عمق زمین و شاخههای آن در پهنه گیتی پخش میشود. خدمات مؤسسه ما در تهران، شیراز، اصفهان، کرج، اراک و تبریز است. پس این آیه شریفه مصداق پیدا کرده است. « تو پای به راه در نه و هیچ مپرس. خود راه بگویدت که چون باید رفت»؛ « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛ و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است» (آیه ۶۹ سوره عنکبوت) ما امتحان کردیم و جواب گرفتیم.
گاهی برخی به من میگویند الهی به بهشت بروی؛ در جواب این آدمها میگویم من الان در بهشت هستم. بهشت کجاست؟ مگر بهشت غیر از این است که شما شادمان از عملکرد خودتان باشید. بهشت را به بها میدهند، بهای بهشت این است که بتوانی از آبرو و امکاناتی که خدا داده استفاده کنی و داشتههایت را با بچهای که قدرت حرکت ندارد و اینجا آورده میشود، تقسیم کنی تا او هم شادمان باشد.
یکی از اتفاقاتی که شما را عمیقاً خوشحال کرده است را برایمان بگویید؟
ما در حوادث غیر مترقبه به مناطق آسیب دیده میرویم. از جمله در زلزله بم فعال شدیم و کودکان یتیم حاصل از زلزله را تحت پوشش قرار دادیم. به خانوادههای بچههای یتیم ماهیانه پول میدادیم به شرطی که بچه به مدرسه برود و سالم زندگی کنند.
گروه NA معتادان گمنام را در بم راهاندازی کردیم و شروع به حمایت از زنان سرپرست خانوار کردیم. در زلزله بم خانمی بود که شش فرزند داشت و باردار بود؛ شوهر این زن، همسر دومی هم داشت که او نیز سه فرزند داشت. شب زلزله شوهر و همسر دوم شوهر این خانم زیر آوار ماندند. یعنی این خانم به تنهایی مسئول ۱۰ کودک شده بود آن هم در شرایط فقر شدید.
به مردم ایران میگویم کار خوب آسان است، سخت نگیریدش. با متخصصان مشورت کنید به شما میگویند چه کنید.
ما برای این خانواده یک زمین خریدیم. دو تا کانکس هم قرار دادیم و یک تنور نانوایی و چند کیسه آرد خریدیم و به آنها دادیم. با کمک همین بچهها آن خانم نانوایی را راهانداخت و مستقل شد. حالا تنها ساختمان دو طبقه آن محل متعلق به این خانواده است و کسب و کارشان را گسترش دادهاند و بچههای این خانم دانشگاه رفتهاند چه سعادتی بالاتر از این؟
شناسنامه را گرفت باغ چهار هزار متری به نامم کرد
در بم بودم که به من گفتند فردی در مشهد به دنبال شما میگردد. وقتی به مشهد رفتم آن فرد پیش من آمد و از من پرسید شما شناسنامه دارید؟ گفتم بله. شناسنامه من را گرفت و رفت. من هم چیزی نگفتم و نپرسیدم. فردای آن روز دیدم یک سند وکالت بلاعزل تام الاختیار به نام من زده که مربوط به یک باغ چهار هزار متری در بم است. مؤسسه احیا در بم بعد از ۱۸ سال هنوز آنجاست و به مردم ارائه خدمات میکند. من خیلی خوشحال شدم که خداوند چگونه نعمات خود را مثل باران میباراند. بیش از ۲۰۰ سازمان مردم نهاد پس از زلزله بم به آنجا آمدند اما اکنون به اندازه انگشتان دست در بم NGO نیست در حالی که این شهر همچنان آسیبهایی دارد و نیازمند کمک است. محصولات آن باغ بین بچههای معلول و خانواده ایتام ایدز و آسیب دیده به صورت مداوم توزیع میشود. خوشبختی بالاتر از این؟
از چه زمانی تصمیم گرفتید اول هفته را با جلسه قرآن شروع کنید و خودتان بانی برگزاری آن شدید؟
از زمانی که اینجا را به مهدکودک تبدیل کردم یکی از آموزشهایی که برای بچهها داشتم این بود که به صورت سرود سورههای کوچک قرآن را به آنها یاد میدادم، پنج شنبهها هم ۱۲ تا یک جلسه قرآن با کارمندان مهد کودک داشتم. ۵۰ سال پیش هم همین جلسه قرآن برگزار میشد. مدتی اینجا خوابگاه دانشجویی برای دختران دانشجو بود همین جلسه قرآن برای دانشجویان علاقهمند هم برگزار میشد. ۲۳ سال هم که این دو مؤسسه خیریه اینجا است صبحهای شنبه قبل از آغاز کار با همکاران جلسه قرآن داریم و هفته را با چند آیه قرآن آغاز میکنیم که کارمندان میخوانند و معنی میکنند و من هم توضیحی میدهم؛ برکت دارد برکت این کار را میبینیم.
یک جمله به یادگار برای ما بگویید؟
توصیهای دارم. به نظر من از در خانه که بیرون میآیید خیر از در و دیوار آویزان است فقط باید دستتان را دراز کنید و خیر را بردارید. هر اندازه که سیر میشوید از خیر الهی بردارید اما بقیه را به دست کسانی برسانید که برای چیدن خیر دست ندارند. این کار اگر به صورت مردمی و غیر انتفاعی نه برای پز دادن در راه خدا و غیر دولتی باشد ثمر دارد.
ما رقیب دولت نیستیم، رفیق دولت هستیم باید کارهای کوچکی را به صورت الگو انجام دهیم تا دولت با توان بالایی که دارد مشابه آن کار را اما در گسترده بزرگتر انجام دهد. با هم کار کنیم، به هم اعتماد کنیم و به خصوص دست همدیگر را در هنگام ناداری و ناچاری بگیریم تا خدا هم دست ما را هنگام ناچاری بگیرد.
نظر شما