معلولیت، از گذشته تا حال، تعاریف و مدلولهای متفاوتی داشته و مفاهیم گوناگونی برای آن مطرح شده است. مصادیق این موضوع نیز در دورانهای مختلف تاریخی، مورد برداشتها و رفتارهای مختلف و گاه متضادی قرار داشتهاند. در زمانهایی نه چندان دور، هر نوع از معلولیت را به نامی مینامیدند که برخی از آنها یا شاید تمام آنها، امروز در زبان رسمی، یا اصلا بکار نمیروند و یا در مقام توهین و اهانت، کاربرد دارند و کمتر جایی است که این الفاظ همچون کور، کر، لال، چلاق و امثال آن، بدون قصد و ارادهی کاهش مقدار و شخصیت، بکار رود.
به هر حال، افراد دارای معلولیت در زمانهای مختلف، مورد رفتارهای نادرست و غیر انسانی قرار میگرفتهاند که البته در زمان خودشان، این رفتارها، نامتعادل نبوده و بار منفی ارزشی نیز نداشته است. اما با تغییر مناسبات اجتماعی، رفتارهای نسل یا دوران گذشته، مورد تخطئه و سرزنش قرار گرفته و گونهی دیگری از تعامل و رفتار، شایسته شمرده شده است.
مثلا در دورانی از زندگی جوامع، افراد دارای معلولیت را نفرین خداوند میدانسته و آنها را نشانههای عذاب و قهر الهی میشمردهاند و طرد این افراد، حداقل مجازات اجتماعی آنان بوده است. در دورانهایی دیگر، آنها را موجوداتی میدانستهاند که باید از صحنه جامعه حذف شوند و یا در پستوهای اجتماعی، محبوس باشند تا زیبایی جامعه را نکاهند و موجبات ناراحتی اشخاص و اجتماعات نشوند.
به هر حال این تفاوت نگاهها و برخوردها با افراد دارای معلولیت، ادامه یافته و تا امروز به جایی رسیده که آنها به عنوان شهروندانی دارای حقوق مساوی با سایرین تلقی میشوند و باید تمام امکانات زندگی برای این گروه فراهم گردد.
اما در این میان، نویسندهی این سطور، ایدهی دیگری دارد و موضوع معلولیت را از نگاهی دیگر و شاید تازه، مورد بررسی قرار داده است. از نگاه من، افراد انسان، در بدو تولد با ویژگیها و خصوصیاتی متولد میشوند که ممکن است با ویژگیها و خصوصیات عمومی، متفاوت باشد اما این تفاوتها موجب محرومیت آنها از حقوق اجتماعی نشده و امری بدیهی شمرده میشود. برای مثال وقتی کودکی با رنگ پوست سفید، زرد یا قرمز متولد میشود یا دارای بعضی خصوصیات است که در عرف امروز، جزو معلولیتها شمرده نمیشود (مانند افراد دارای برص یا افراد زال)، کسی آن را موجب محرومیت از حقوق سایرین نمیداند.
اما اگر به گذشته نگاه کنیم، همین تفاوتها هم در برخی دورانها و در بعضی جوامع، موجبات محرومیت از حقوق سایرین را برای فرد فراهم میکرد و برای شخص دارای این تفاوتها، محدویتهایی در زندگی اجتماعی ایجاد مینمود. مثلا در جوامع مبتنی بر نظام آپارتاید یا نژاد پرستی، افراد رنگین پوست، از بسیاری حقوق و مزایای زندگی اجتماعی، محروم میشدند در حالی که خودشان نقشی در تفاوت رنگ پوستشان نداشتند.
اما با گذشت دوران و با تغییر شرایط اجتماعی و رسیدن به دموکراسی و تکثرگرایی، رنگین پوست بودن، دیگر عیب و نقص تلقی نمیشود (مگر در جوامعی که هنوز فرهنگ نژادپرستی، رواج دارد) و رنگینپوستان همچون سایر ابنای جامعه، دارای حقوق و ارزشهای مساوی هستند و از همهی مزایای زندگی اجتماعی برخوردار میباشند.
در مورد معلولیت نیز همین داستان مصداق دارد. از نگاه من، افراد دارای معلولیت، با یک تفاوت در جسم، روان یا ذهن، زاده میشوند و خودشان هیچ نقشی در بروز این تفاوت با سایرین ندارند. آیا شایسته است ما به خاطر تفاوت آنها با سایرین، آنان را از حقوق و مزایای زندگی اجتماعی محروم کنیم؟
به سخن دیگر، شدت معلولیت به عنوان تابعی از عملکرد فرد دارای معلولیت در تاقبل و یا تعامل با عوامل فیزیکی و شرایط فرهنگی یک محیط اجتماعی میتواند کم یا زیاد تعریف شود و از طرفی، همانگونه که هر خصوصیت و ویژگی متفاوتی در فرد، شرایط زندگی خاصی را مطالبه میکند، معلولیت نیز تفاوتی است که ایجاب میکند شخص متفاوت در شرایطی زیست کند که با تفاوتهای او سازگاری داشته باشد. روی دیگر سخن این است که افراد دارای معلولیت باید همانگونه که مثلا افراد رنگینپوست، بدون توجه به تفاوتشان از کلیهی مزایا و امکانات زندگی اجتماعی برخوردارند، بدون در نظر گرفتن تفاوت جسمی یا ذهنیشان، بتوانند در جامعه به آسانی و با روانی کامل، زیست کنند، از مواهب زندگی اجتماعی برخوردار باشند و جامعه شرایط لازم برای این همزیستی اجتماعی را به طور کامل مهیا سازد.
به عبارت دیگر، جوامع باید یک دگرگونی اساسی در ساختار فیزیکی زندگی اجتماعی ایجاد کنند و این دگرگونی با نگاه پیشینی و قبل از ایجاد مصادیق متفاوت باشد. یعنی پیش از آنکه یک فرد دارای معلولیت با جسم، روان یا ذهن متفاوت متولد شود، جامعه، از قبل، مهیای پذیرش چنین تفاوتی باشد و فیزیک شهر و روستا، برای زندگی این شهروندان متفاوت کاملا مناسب باشد.
برای روشن شدن این مطلب، مثالی میزنم. فرض کنیم که در کشور ما هیچ فرد دارای معلولیت هنوز متولد نشده و هیچ جزئی از جمعیت ما در این گروه قرار نمیگیرند. در همین شرایط که ما هیچ معلولی نداریم، باید شرایط فیزیکی زندگی اجتماعی را به گونهای تغییر دهیم که اگر فردی متفاوت از نظر جسمی و ذهنی، متولد شد و به جامعهی ما پیوست، بتواند بدون هیچ مشکلی در اجتماع زندگی کند و از تمام امکانات زندگی برخوردار باشد.
بنا بر این در شرایطی که هزاران فرد دارای معلولیت در جامعهی ما حضور دارند و نیاز به امکانات برابر اجتماعی دارند، این وظیفه به طریق اولی بر آحاد مردم و در وهلهی نخست، بر دوش مسؤولان است که این مهم را به انجام رسانند. وضعیت فعلی جامعه برای زندگی این گروه از شهروندان متفاوت، بسیار نامناسب است و همهی ما به عنوان همشهریان و هموطنان این افراد متفاوت، باید از این موضوع، خود را مورد سرزنش قرار دهیم.
البته یک نکته را فرو نگذاریم. اینکه در گذشته، مسائلی مثل کوتاه قدی، زال بودن (ابرو و مژه و موی سر سفید در کودکی و نوجوانی)، برص و امثال هم، در زمرهی معلولیتها شمرده نمیشدند و واجدان این تفاوتها در گروه افراد دارای معلولیت منظور نمیشدند. اما امروزه، تقریبا تمام این تفاوتها حتی در گفتار، چهره، پوست و قد و تناسب اندام و اعضا هم به نوعی معلولیت محسوب شده و دارندگان این صفات و ویژگیها در زمرهی افراد دارای معلولیت قلمداد میشوند. اما این موضوع مانع از روایی ایدهی فوق نیست. چرا که بیان رنگ پوست یا تفاوت چهره در ابتدای این مقاله، صرفا برای درک موضوع بود و تفاوت یا معلولیت خاصی را مد نظر نداشت.
به هر روی، به نظر میرسد در دوران زندگی مدرن و در جامعهای که بر فرهنگ متعالی اسلام مبتنی است و علم مردمسالاری دینی را در جهان برافراشته، شایسته است که شهروندان این جامعه و از جمله متولیان و مرتبطین امور فیزیک اجتماعی مانند معماران، انبوهسازان، مدیران دستگاههای اجرایی، سازندگان وسایل و تجهیزات ساختمانی، تولیدکنندگان تجهیزات و وسایل زندگی خانوادگی و سایر صنوف و مشاغل، بسرعت برای تغییرات فیزیک اجتماعی اقدام کنند و برنامههایی را برای تحقق شهر متناسب برای زندگی افراد متفاوت، به طور ویژه در دستور کار قرار دهند.
دکتر مسعود فیروزی
معاون توانبخشی بهزیستی خراسان رضوی
مشاور نایب رئیس اول مجلس شورای اسلامی در امور معلولین
نظر شما